امروز براتون چند گلچین از شعر 5 معصوم اول آماده کردم
سلام ای محمد
که چشمه ی حیاتی
تو ساحل امیدی
تو کشتی نجاتی
چو باغ سبز ایمان
پر از گل و سروری
پیام تو حقیقت
تو شهر علم نوری
غروب ظلم و جوری
بهار عدل و دادی
فروغ شبهای تار
نوید صبح شادی
تو گوهری یگانه
ز گنج کردگاری
تو آخرین نشانی
ز راه رستگاری
بر آسمان قلبم
نشانده ام تا ابر
ستاره ای درخشان
به یادت ای محمد
شاعرخانم معصومه حمیدی
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را |
که به ماسوا فکندی همه سایهی هما را |
دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین |
به علی شناختم به خدا قسم خدا را |
به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند |
چو علی گرفته باشد سر چشمهی بقا را |
مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ |
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را |
برو ای گدای مسکین در خانهی علی زن |
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را |
بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من |
چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا |
بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب |
که علم کند به عالم شهدای کربلا را |
چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان |
چو علی که میتواند که بسر برد وفا را |
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت |
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را |
بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت |
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را |
به امید آن که شاید برسد به خاک پایت |
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را |
چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان |
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را |
چه زنم چونای هردم ز نوای شوق او دم |
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را |
«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی |
به پیام آشنائی بنوازد و آشنا را» |
ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب |
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریار شاعر شهریار تمام اهل عالم دم گرفتند به حال خانه ی ما غم گرفتند که روزی روزگاری خانه ی ما صفایی داشت آن را هم گرفتند
کنون افتاده ناله در دل باد و حتی آسمان هم ناله سر داد نمی دانی چه شد در آن سیاهی خودم دیدم که بین کوچه افتاد
ز چشمش سیلی کین سو گرفته که حتی از علی هم رو گرفته خودم دیدم که مادر زیر چادر دو دستی دست بر پهلو گرفته
به قلب مادرم زخم فدک خورد دل ریش پدر جانم نمک خورد خرابم شد به سر انگار دنیا که پیش چشم من مادر کتک خورد
کمی با درد و شبنم راه می رفت و با دنیایی از غم راه می رفت اگر چه دست بر دیوار می زد ولی با قامتی خم راه می رفت
شدم این روزها غمخوار زهرا(س) و مدیون سوال چشم بابا همین الان حدود چند روز است که می ترسم ببوسم صورتش را
و دارد می رود از خانه کم کم و چشمان پدر با اشک نم نم و در زانوی او دیگر رمق نیست به روی شانه اش دنیای ماتم شاعر نامعلم محتاج سفره ات همه حتی کریم ها یا ایهاالحسین و یا ایهاالشهید با عشق تو ندیده خدایت مرا خرید هر سائلی که دست به دامان تو شود هرگز نمیرود ز سرای تو ناامید اصلا بهای این همه احسان نداشتیم اصلا چه شد که میل شما سوی ما کشید؟ هر کس دلش اسیر سر زلف دلبر است با غمزهای ز هر که به جز یار دل برید این بیقراری دل ما بیدلیل نیست صوت حزین مادری بر گوش ما رسید والله اصل طینت ما خاک کربلاست مارا برای گریه خداوند آفرید با اشک فاطمه گل ما را درست کرد از نای زینبی به نفسهای ما دمید رخت عزای ما همه دست دوز فاطمه است نقش لباس ما همه زان پیرهن کشید زین پس حیا ز حرمت این پیرهن کنید با این لباس پیکر ما را کفن کنید |
- ۹۴/۰۴/۱۸